لیلیوم
الهی ، عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم ؛ گفتی و فرمان نکردم ، درماندم و درمان نکردم .
الهی ، عاجز و سرگردانم ؛ نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم .
الهی ، اگر تو مرا خواستی ، من آن خواستم که تو خواستی.
الهی ، به بهشت و حور چه نازم ، مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم .
الهی ، در دل های ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر کشته های ما جز باران رحمت خود مبار . به لطف ، مارا دست گیر و به کرم ، پای دار ، الهی حجاب ها از راه بردار و مارا به ما مگذار .
نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت
9:58 عصر توسط باران بهاری نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |