لیلیوم
من از روز ازل دیوانه بودم،دیوانه روی تو،سرگشته کوی تو سرخوش از باده مستانه بودم،در عشق و مستی افسانه بودم نالان از تو شد چنگ و عود من تار موی تو ، تار و پود من بی باده مدهوشم، ساغر نوشم،ز چشمه نوش تو مستی دهد ما را ،گل رخسارا! بهار آغوش تو چو به ما نگری، غم دل ببری، کز باده نوشین تری سوزم همچو گل، از سودای دل؛ دل رسوای تو ، من رسوای دل گرچه به خاک و خون کشیدی مرا،روزی که دیدی مرا بازآ که در شام غمم، صبح امیدی مرا
نوشته شده در چهارشنبه 90/11/5ساعت
10:15 عصر توسط باران بهاری نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |